دیشـب بـه سـوگ « ام ابیها » گـریـستم
با خـویشتن نـشـستـم و تنها گـریـستـم
بعد از نـبـی کـه دیده غـرقه شوه به خون
با درد و داغ حضـرت زهـرا گـریـستـم
از آتشـی که بر جـگر مرتـضـی نـشست
توفان زدل بر آمـد و در یـا گــریـستـم
بر پهلوی شکسته ی او آسمان گـریستم
آن سـان کـز ابردیـده سـرا پـا گـریستم
هـمـراه با خـلیل و حکیم و مسیح ونوح
هـمـسوی چشم مـریم عـذرا گـریستـم
در شعلـه زرا آه حسـن و ناله ی حسیـن
تن را به شـعله دادم و جـان را گـریستـم
شـد خشـک چشمـه سـار دل و چشـم
من زاشک زین داغ پس به دامن شبا گریستم
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.